می آلوده. آلوده به شراب: عیبم بپوش زنهار ای خرقۀ می آلود کان پاک پاکدامن بهر زیارت آمد. حافظ. حافظ به خود نپوشید این خرقۀ می آلود ای شیخ پاکدامن معذور دار ما را. حافظ. ، مخمور. (ناظم الاطباء)
می آلوده. آلوده به شراب: عیبم بپوش زنهار ای خرقۀ می آلود کان پاک پاکدامن بهر زیارت آمد. حافظ. حافظ به خود نپوشید این خرقۀ می آلود ای شیخ پاکدامن معذور دار ما را. حافظ. ، مخمور. (ناظم الاطباء)
داغدار شده از گریه و اشک. (ناظم الاطباء) : تماشای گل و شبنم گوارا باد بر بلبل که بوی گل نمی ارزد به روی گریه آلودش. صائب (از آنندراج). این زمان افسرده ام صائب و گرنه بیش از این میچکد آتش ز چشم گریه آلودم چو شمع. صائب (از آنندراج)
داغدار شده از گریه و اشک. (ناظم الاطباء) : تماشای گل و شبنم گوارا باد بر بلبل که بوی گل نمی ارزد به روی گریه آلودش. صائب (از آنندراج). این زمان افسرده ام صائب و گرنه بیش از این میچکد آتش ز چشم گریه آلودم چو شمع. صائب (از آنندراج)
شرمنده و شرمگین و خجل و شرمنده روی. (ناظم الاطباء) : روی شرم آلود او زیور نمی گیرد به خود شبنم بیگانه را ره نیست در بستان او. صائب تبریزی (از آنندراج). چشم شرم آلود او را مردمک چون مهر شرم از پریشان گردی نظاره دارد درحصار. صائب تبریزی (از آنندراج). رجوع به شرم آلوده شود
شرمنده و شرمگین و خجل و شرمنده روی. (ناظم الاطباء) : روی شرم آلود او زیور نمی گیرد به خود شبنم بیگانه را ره نیست در بستان او. صائب تبریزی (از آنندراج). چشم شرم آلود او را مردمک چون مهر شرم از پریشان گردی نظاره دارد درحصار. صائب تبریزی (از آنندراج). رجوع به شرم آلوده شود